شهدا شرمنده ایم | صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل | ||
|
فرازهایی از وصیت نامه برچسبها: شهید محمد ناصر اشتری, [ پنج شنبه 4 مهر 1392
] [ 14:29 ] [ خادم الشهدا ] 51- سرجلسه ، وقت نماز که می شد، تعطیل می کرد تا بعد نماز . داشتیم می رفتیم اهواز . اذان می گفتند. گفت« نماز اول وقت رو بخونیم .» کنار جاده آب گرفته بود. رفتیم جلوتر؛ آب بود . آنقدر رفتیم ، تا موقع نماز اول وقت گذشت . خندید و گفت « اومدیم ادای مؤمن ها رو در بیاریم ، نشد.» برچسبها: چند خاطره از شهید مهدی باکری, [ پنج شنبه 4 مهر 1392
] [ 14:8 ] [ خادم الشهدا ] هشتم آبان ماه روز نوجوان است. این روز به یاد شهادت یک نوجوان سیزده ساله در اولین ماههای جنگ تحمیلی، روز نوجوان نامیده شده. بیست و پنج سال پیش، در هشت آبان پنجاه و نه، «حسین فهمیده» سیزده ساله به شهادت رسید. او یکی از ۳۶ هزار دانش آموز شهید ایرانی است. حسین فهمیده در سال ۱۳۴۶ در روستای سراجه شهر قم به دنیا آمد. در بحبوحه انقلاب، حسین یازده ساله، از قم اعلامیه می آورد و در روستا پخش می کرد. حتی چندبار ضد انقلابها کتکش زده بودند تا دست از این کارها بردارد اما او منصرف نشده بود. ۱۲ بهمن ۵۷، در بیمارستان بود. در اثر تصادف، طحالش پاره شده بود. تا از بیمارستان مرخص شد، آنقدر اصرار کرد که پدر و مادرش، او را با برادر بزرگترش داوود، به تهران فرستادند تا حضرت امام را زیارت کند. مدتی بعد، ضد انقلاب اوضاع کردستان را به هم ریخت. حسین مثل اسپند روی آتش شده بود. زود از طریق بسیج، خودش را به کردستان رساند اما به خاطر کمی سن و کوتاهی قد، بچه های سپاه برش گرداندند و از خانواده اش تعهد گرفتند تا دیگر به کردستان نرود. وقتی که رژیم بعثی عراق در ۳۱ شهریور ۵۹ به ایران حمله کرد، حسین در خانه بند نشد. زود به راه افتاد و خودش را به خوزستان رساند. آنجا آنقدر اصرار کرد تا قبول کردند بماند. مدتی بعد با دوستش محمدرضا شمس زخمی شدند و آنها را به بیمارستان ماهشهر بردند. حسین و محمدرضا تا حالشان خوب شد، دوباره به جبهه برگشتند. اما اینبار فرمانده اجازه نمی داد حسین به خط مقدم نبرد برود. چند روز بعد، حسین با کلی لباس و اسلحه عراقیها پیش فرمانده شان آمد. فرمانده با کمال تعجب فهمید که او اینها را با دست خالی از عراقیها غنیمت گرفته است. همین شد که به حسین اجازه داد تا دوباره به خط مقدم برگردد. روز هشتم آبان ۱۳۵۹، حسین فهمیده و محمدرضا شمس، در نزدیکترین سنگرها به دشمن، کنار هم بودند. محمدرضا مجروح شده بود و حسین، با هر جان کندنی که بود، دوستش را به عقب رساند تا مداوا شود. اما حسین فهمیده در پشت خط نماند. دلش رضا نمی داد که سنگرشان را خالی بگذارد. او وقتی به سنگر رسید که پنج تانک عراقی، مغرورانه رجز می خواندند و پیش می آمدند تا رزمندگان ایرانی را محاصره کنند و بعد همه شان را به قتل برسانند. تنها راه پیش روی حسین فهمیده، فداکردن خودش برای نجات همرزمانش بود. حسین سیزده ساله، آخرین نارنجکهای باقیمانده را به خود بست و به سمت تانکها حرکت کرد. در همین فاصله، تیری به پای حسین خورد اما او کوتاه نیامد. با همان پای زخمی، کشان کشان خودش را به اولین تانک رساند و ضامن نارنجکها را کشید. با صدای انفجار تانک جلویی، چهار تانک دیگر ، با این خیال که رزمندگان اسلام حمله کرده اند، فرار را برقرار ترجیح دادند. بقیه رزمنده ها تازه متوجه نقشه دشمن برای محاصره شان شدند. آنها با فکر اینکه نیروی کمکی آمده، جان تازه ای گرفتند و چهار تانک درحال فرار را هم نابود کردند. مدتی بعد، نیروهای کمکی به خط مقدم رسیدند و آن قسمت را، از لوث وجود متجاوزان بعثی پاک کردند. یکی از همان روزهای سرد پاییزی، ساعت هشت صبح، رادیو برنامه های عادی اش را قطع کرد و خبر عملیات شهادت طلبانه یک دانش آموز سیزده ساله را پخش نمود. پشت آن، پیام حضرت امام را خوانند: «رهبر ما آن طفل سیزده سالهای است که با قلب کوچک خود ـ که ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است ـ با نارنجک، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید» برچسبها: زندگی نامه شهیدحسین فهمیده, ادامه مطلب [ دو شنبه 1 مهر 1392
] [ 11:52 ] [ خادم الشهدا ] شهید حسن آقاسی زاده در فروردین 1338 در منزل کوچک و محقری همزمان با اذان صبح به دنیا آمد و موقع تولدش سرش تراشیده و نافش زده و پرده ای مانند نقاب بر صورت داشت.بسیار پاک و پاکیزه بود .دوران طفولیت ایشان سپری شد درحالی که بسیار بی آزار و جست و جو گر بود از همان موقع کودکی خود را به سجاده می رساند برای نماز خواندن .در سال 44 در دبستانی واقع در کوچه خواجه ربیع مشهد ادامه تحصیل داد.دوران دبستان را با معدل 20 به اتمام رساند.در سال 50 وارد دبیرستان فردوسی شد و در رشته ریاضی ثبت نام نمود.در سال 55 که سال آخر تحصیلاتش در دبیرستان فردوسی بود برای چندمین بار از من دعوت به عمل آوردند،ابتدا تعریف از هوش و حافظه و اعتقاد مذهبی او و سپس هر یک از مسئولین دبیرستان نظریاتی اعلام کردند و در نهایت آموزگار حسن گفت: حاج حسن را دریابید و گرنه در اختیار ساواک خواهد بود!عرض کردم چرا!؟ گفت:دیروز سر کلاس اعلامیه هایی از طرف حضرت امام در کلاس توزیع می کرده .! برچسبها: زندگی نامه شهید حسن اقاسی زاده شعر باف, [ دو شنبه 1 مهر 1392
] [ 11:48 ] [ خادم الشهدا ] |
|